×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

تجسم یک اندیشه

زيباترين قلب



مرد جوانی وسط شهری ايستاده بود و ادعا می کرد که زيباترين قلب را در آن شهر دارد . جمعيت زيادی گرد آمدند . قلب او کاملا سالم بود

و هيچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود . پس همه تصديق کردند که قلب او به راستی زيباترين قلبی است که تاکنون ديده اند.

مرد جوان در کمال افتخار، با صدایی بلند به تعریف از قلب خود پرداخت.

ناگهان پيرمردی جلوی جمعیت آمد و گفت : " اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست."

مرد جوان و بقيه ی جمعيت به قلب پيرمرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام می تپید، اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جايگزين آنها شده بود، اما آنها به درستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می شد.در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود.

مردم با نگاهی خیره به او نگريستند و با خود فکر می کردند اين پيرمرد چطور ادعا می کند که قلب زيباتری دارد؟!

مرد جوان با خنده به قلب پیرمرد اشاره کرد و گفت : "تو حتما شوخی می کنی... قلبت را با قلب من مقايسه کن . قلب تو، تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است."

پیرمرد گفت :

" درست است، قلب تو سالم به نظر می رسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم . می دانی، هر کدام از اين زخمها نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام؛ من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام. گاهی او هم بخشی از قلبش را به من داده که به جای آن تکهء بخشیده شده قرار داده ام. اما چون اين تکه ها مثل هم نبوده اند، گوشه هايی دندانه دندانه در قلبم دارم که برايم عزيزند، چرا که يادآور عشق ميان دو انسان هستند.

بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشيده ام، اما آنها چيزی از قلب خود به من نداده اند. اینها همان شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآورند، اما یادآور عشقی هستند که داشته ام. امیدوارم که آنها هم روزی برگردند واین شیارهای عمیق را با تکه ای که من در انتظارش بوده ام، پر کنند ... حالا می بينی که زيبایی واقعی

مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود. چيست؟"

مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد. درحالیکه اشک از گونه هایش سرازیر بود، به سمت پیرمرد رفت. از قلب جوان و سالم خود تکه ای بیرون آورد و با دستهایی لرزان به پیرمرد تقدیم کرد.

پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پير و زخمی خود را جای زخم قلب مرد جوان گذاشت.

عشق، از قلب پيرمرد به قلب او نفوذ کرده بود.

1Doost.com                                                                                                                         نقل از:


دوشنبه 5 دی 1390 - 9:07:50 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم